نوشته شده توسط : نعیمه

دخترک بر خلاف همیشهکه به هر رهگذری میرسید استین لباس او را میکشید تا یک بسته ادامس به او بفروشد این بار روبه روی زنی که روی نیمکت پارک نشسته بود ایستاده بود و او را نگاه می کرد

گاه گاهی که زن به نوزادش لبخند می زد لب های دخترک هم به خنده می شکفت

مدتی گذشت ...دخترک از جعبه ادامس خود بسته ای برداشت و جلوی روی زن گرفت زن رو به سمت دیگری کرد و گفت:برو بچه ادامس نمی خوام

دخترک گفت بگیر پولی نیست.........

 

 

 

بیایید از همین امشب یک قانون جدید وضع کنیم:

((همیشه سعی کنیم اندکی از حد لازم مهربانتر باشیم.))

این کتاب رو حتما بخونید((تو تویی؟!)) اثر امیر رضا ارمیون



:: برچسب‌ها: مهربانی امیر رضا ارمیون ,
:: بازدید از این مطلب : 946
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 بهمن 1392 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 21 صفحه بعد